13_
شنبه, ۲۱ آبان ۱۴۰۱، ۱۲:۱۰ ق.ظ
بدبختی رو میبینی، نتونستم جلو خودمو بگیرم و گریه ام گرفت پیش مامان، تقصیر خودش بود، گف چشات چرا کوچیک شده گریه کردی؟ دیگه اینو که گفت مگه اشکام بند میومد :/.... حالا غصه ی اینم باید بخورم که مامان فهمید من ناراحتم و هی پیش خودش فکر و خیال میکنه... اه.... همیشه اینجوریه... اصلا نمیتونم پیشش درد و دل کنم، بیشتر از خودم ناراحت میشه و هی فکرش درگیر میشه :(.... مامانم خیلی لوس تر از خودمه :))
۰۱/۰۸/۲۱