اینو احتمالا شنیدین که ژاپنی ها یه کلمه دارن، به اسم ایکیگای، به معنی دلیلی برای بیدار شدن...هر چی فکر میکنم، دلیلی برای دیدن دوباره ی این دنیا نمیبینم :) انگار که ما به تماشا آمده ایم فقط ..............
اینو احتمالا شنیدین که ژاپنی ها یه کلمه دارن، به اسم ایکیگای، به معنی دلیلی برای بیدار شدن...هر چی فکر میکنم، دلیلی برای دیدن دوباره ی این دنیا نمیبینم :) انگار که ما به تماشا آمده ایم فقط ..............
من بال هات رو برات باز میکنم
با تو، تو تاریکی پرواز میکنم....
بیا بریم...
من چشمات رو پر از خورشید میکنم...
گوش هات رو پر از آواز میکنم
بیا بریم....
با وجود مشکلات خونه من یه دختر خیلی فعال بودم.... کار های هنری و نقاشی انجام میدادم.... سفارش میگرفتم.... حالم با نقاشی خیلی خوب بود.... الان دو ماهی هست که دست به قلمو و رنگ هام نزدم.... پیجم که فیلتر شد.....
دوست دارم دوباره برگردم به همون روزا.... روزایی که میرفتم دانشگاه... روزایی که دغدغه پیدا شدن ماشین تو جاده رو نداشتم😑 براحتی با تاکسی خطی ها میرفتم..... با مترو میرفتم انقلاب.... به یاد عشق وبلاگیم مینوشتم.... روزای قشنگی بود اون روزا..... امیدوارم هیچ وقت حسرت گذشته رو نخورین :))💔
امروز چه روز گندی بود.... خیلی خسته ام حاجی.... انگار خدا منو آفریده بهر تماشا :).... اوضاع روحیم هر روز بد تر از دیروز میشه از وقتی اومدیم روستا.... کسی رو ندارم باهاش درد و دل کنم و ناچارا اینجا مینویسم از این به بعد....شاید نوشتن این حجم دلتنگی رو آروم کنه... شایدم نه.....
از وقتی اومدیم اینجا، هر صبح به زور از جام بلند میشم برم سر کاری که به رشته ام مربوط نیست و دوستش ندارم... اینجا وسیله نقلیه نیست و هر روز این بار روانی رو متحمل میشم و کنار جاده وایمیسم تا یکی سوارم کنه برم..... کلی پول کرایه میدم و ازونور حقوقم رو درست حسابی سر وقت نمیریزه و چون آشنای نزدیکه نمیتونم خیلی حرفی بزنم..... دیگه روم نمیشه از مامان پول کرایه بگیرم..... زمستون ها اینجا خیلی سرد میشه و از آلن غصه زمستون رو دارم.... اینجا اکثرا ماشین دارن... زمین های میلیاردی دارن و وضعشون خوبه.... ولی بابای من تو ارزونی به خودش زحمت نداد یه گواهینامه بگیره یه ماشین جور کنه که اینجوری من عذاب نکشم.... امروز یکی از فامیلامون سوارم کرد با نامزدش بود، با یه پراید همچین پز میدادن که..... هه..... یعنی گاهی وقتا حس میکنم خدا از آزار من لذت میبره................ من هیچ وقت حالم خوب نبود و همیشه مشکلات خونه مون مثل سوهان روحم بود و الان فقط یه روح خسته و زخمی دارم....... ای کاش یه معجزه تو زندگیم رخ میداد..... خیلی حالم بده این روزا و وقتی عصبانی میشیم، مامان نفرین میکنه :) نمیگه دردت چیه.... دردت چیه که اینجوری بهم ریختی...... ای کاش میشد مرد.....
کار با بیان رو خوب بلد نیستم، وبلاگ های بروز شده اش کجاست؟؟
دلتنگ بلاگفا میشم وقتی نت ها قطعه... رو آوردم به اینجا... آخرین پست از ترسم نوشتم و الان تو دل ترس ام دارم زندگی میکنم :)
خدا عاقبتمونو بخیر کنه.... باید فقط به خودش توکل کنم...
نمیدونم یه هوای خاصیه منو کشوند بیام بیرون، یعنی بالا و تو فضای آزاد تو وب جدیدم بنویسم..... کلی حرف داشتم ها یادم رفت... دلم پر بود... خدایا کمک ام کن کسی رو قضاوت نکنم و تو مسیرم آدم های حلال خور و درست بذار... خصوصا خصوصا خونواده ای که باهاشون وصلت میکنم و شخصی که باهاش ازدواج میکنم... هوای خیلی خوبیه اگه باز نرم پایین و حالمو بد نکنن... دیگه رد خور نداره نموندنمون اینجا... حتی به اینجا هم راضی بودم... از فضای محدود و خاله زنک روستا متنفرم ولی باید باهاش کنار بیام... خدایا خودت کمکم کن من خیلی میترسم....